جیکوب جوان که از باغ وحش رنج می برد ، معتقد است که او گرگ است و به دنبال حمله به برادرش به یک پناهندگی ذهنی متعهد است. در آنجا او با سایر بیماران ملاقات و دوست می شود و شاهد روش های وحشیانه درمان است.